محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

محمد جیگر خاله

روز های اخر سال 90

آخری . . . دیگه یه روز بیشتر نمونده که عید بشه فدات بشم تو فقط 4 ماه و 18 روز سن داری خوشگلم اولین عیدیتو دایی داوود داد بهت یه 50 هزاری ، منم واست یه کفش و لباس خریدم راستی یادم رفت بهت بگم بابایی برات از اون ماشین گونده ها خریده  ولی تا حالا من ندیدمش مبارکت باشه عزیزم خاله خیلی دوست داره ...
28 اسفند 1390

برگشتن دایی جواد

خان دایی . . . گلکم دایی از مسافرت اومد فدای تو بشم دلش برا تو خیلی تنگ شده بود وقتی دایی تو رو دید تو یکم خوابالو بودی و اصلا هیچ عکس العملی به دایی نشون نمی دادی دایی فکر کرده بود که تو اونو نمی شناسی چون یه مدت هستش که ندیدی ولی نه این جوری نبود وای قربون شکل ماهت بشم وقتی دایی سوغاتی تو رو داد تو مشغول یه چیز دیگه بودی برات یه هواپیما آورده بود که من سعی می کردم توجه تورو به اون جلب کنم نمی دونی چه حالی داشتی تو . . .   ...
28 اسفند 1390

چهارشنبه سوری

دیشب شب چهار شنبه سوری بود که از قدیم رسمه همه اتیش روشن می کنن و از رو اتیش می پرن فدای تو بشم تو هم این سال کنار ما بودی ولی چون خیلی کوچولویی مامانی تو رو بیرون نیاورده یود  من و باباتو و .... دایی داوود و ... همه داشتیم اتیش باران می کردیم  قربون شکل ماهت بشم تو هم بغل مامان تو خونه نشستی بودین     خاله فدات بشه دعا می کنم هر سال چهارشنبه سوری سالم و شاد کنار مامان و بابات زندگی کنی. خاله خیلی دوست داره . . . ...
24 اسفند 1390

خوابالو

صبح ساعت 7:30 بیدار شده بودم چون عصر مهمون داشتیم داشتم کاستر درست میکردم که ساعت 8 زنگ خونمون خورد اول فکر کردم کیه بعدش دیدم مامان محمد کوچولومه وای همه از خواب پریدن می دونستم میاین ولی به اون زودی نه بالاخره اومده بودین تو خوابیده بودی     ولی یه 10 دقیقه بعد بیدار شدی وای خاله فدات بشه خیلی ناز شده بودی قربونت برم برداشتم بغلت کردم ماچت کردم تو هم اروم بودی فدات بشه خاله نمی دونی چقدر دوست دارم...   خاله قد همه برف های زمستون دوست داره. . .     ...
22 اسفند 1390

شب جمعه

دیشب همه خونه ی بابا بزرگ جمع شده بودیم مامان بزرگ یه شام خوشمزه پخته بود عمو رحیم و زن عمو و عسل  هم خونه ما بودند راستی عمه رقیه تنهایی اومده بود از قدیم می گن تو خونه ای که بچه باشه قیبت نمی شه فدات بشم گذاشته بودیمت وسط اتاق همه داشتن باهات بازی می کردن خاله قربونت بشه نمی دونی که چه اداها از خودت درمی آوردی بیشتر از همه به بابابزرگ می خندیدی دل بابابزرگ برات قش کرده بود. منم که به بهانه عوض کردن پوشکت بغلت می کنم تا پوشکتو عوض کنم می برم چند دقیقه ای باهات بازی می کنم نفس خاله نمی دونی چقدر بوست می کنم تا اینکه عصبانی می شی و سر و صدا می کنی .      ...
21 اسفند 1390

الووووووووووووووو

جیگر خاله با امروز 2 روز می شه که خیلی دلم برات تنگ شده یعنی ندیدمت دایی جواد رفته مسافرت طولانی به مدت ٢ هفته من مجبورم تا ساعت 9 شب کار کنم و مجبور می شم تا تو رو کم ببینم صبح زنگ زده بودم با مهین حرف می زدم اینقدر سرو صدا کردی منم برا دیدنت بی تابی کردم مامان مهین گفت شب بیا خونه ما ولی خیلی خسته بودم گفتم شاید بیام الان که دارم این مطلبو می نویسم تو دلم می گم می رم ولی خیلی خستم  فدات بشم الان مامان زنگ زد گفت صبح زود می یاین خونه ما هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا . . .     فردا می بینمت گل پسر خاله خاله به اندازه ستاره های آسمون دوس...
21 اسفند 1390

دلتنگی مامان بزرگ و بابا بزرگ

جوجوی خاله . . . دیشب مامان بزرگ و بابا بزرگ خیلی دلشون برات تنگ شده بود تا اینکه مامان بزرگ زنگ زد به مامان مهین و ازش خواست تا شبو بیاین خونه ی ما تو امودنی تو کریلت به خواب ناز رفته بودی تا اینکه مامان مهین می خواست لباساتو دربیاره تو رو برداشت و تو از خواب بیدار شدی ای وای چه دیدنی بود چشای قشنگت که تازه از خواب بیدار شده بودی من تو رو دادم بغل مامان بزرگ می خواستم تو بغلم فشارت بدم بری تو قلبم  خوشگله خاله چقدر جیگر شده بودی. خاله به اندازه ستاره هی آسمون دوست داره . . .                  ...
21 اسفند 1390

کپل خاله

امروز صبح قراره بیاین خونمون همگی از صبح زود خودمونو آماده کریدیم تا توی فسگلی رو ببینیم بابا بزرگ که دیر کرده بود بره سر کار هی زنگ می زد تا اینکه شما رسیدین وای خشگله خاله زیر پتو چشاتو نبسته بودی بیدار بودی برداشتمت یه بوست کرده که نگو همه داشتن هلاک می شدن که بغلت کنن محمد جونم من باید می رفتم سر کار چند تا پشت سر هم بوسیدمت تا اینکه رفتم سرکار.   خاله قربونت بره از بوسیدنت سیر نمی شم خاله اندازه قد همه ستاره های آسمون دوست دارم . . . ...
21 اسفند 1390